به گزارش مشرق، در مسیر برگشت از مریوان به سمت سنندج برای صرف نهار در گوشهای اتراق کردند، طبق عادت همیشگی برای چیدن گیاهان بهاری سربالایی تپه را در پیش میگیردT دشتی از گیاهان بهاری به صورتش لبخند میزند، دستانش را دوره گیاه میپیچد، یک تکان برای کندن گیاه از دل خاک و صدای مهیبی که پشت بندش موجب قطع دو دست شایان 11 ساله میشود.
این قصه تلخ و تکراری است که بعد از جنگ تحمیلی هم، «مین» همچنان در کردستان قربانی میگیرد.
کمال فرجی پدر شایان را چند روز پیش وسط حیاط بیمارستان کوثر سنندج در میان انبوهی از بستگانشان که برای همدردی با این خانواده جمع شده بودند پیدا میکنم، سن و سالی ندارد، اما شانههای افتاده و صورت در ماتم رفتهاش او را سالها پیرتر از سن واقعیاش نشان میدهد.
حاضر به مصاحبه نیست و میگوید حرفزدن هیچ دردی از کودک 11 سالهام دوا نمیکند.
دقایق تند و نفسگیر میگذرد، خانواده دور پدر شایان را گرفتهاند و با چشمانی پر از کنجکاوی ورندازمان میکنند.
میگویم: شاید حرفهای شما سبب شود که از این دست اتفاقات و حوادث تلخ جلوگیری کند.
اهل روستایی ژنین از توابع شهرستان سروآباد هستند، اما این اتفاق تلخ کیلومترها دورتر از آبادی برایشان رخ داده است.
میگوید: روز پنجشنبه برای دیدار با دوستان و اقوام به مریوان رفته بودیم، بعد از ظهر جمعه عزم برگشت به سنندج گرفتیم، هوا خوب بود و بچهها احساس گرسنگی میکردند، پیشنهاد دادند در گوشهای برای صرف عصرانه و استراحت اتراق کنیم.
خدا خوان کرامتش را بر پهنه زمین گسترانده بود، باران شب قبل طراوتی عجیبی به دامن دشت ارزانی کرده بود، 100 متری از جاده فاصله گرفتیم و در باغی که صاحبش هم حضور داشت بساط عصرانه را پهن کردیم، بچهها بنا به عادت همیشگی برای چیدن گیاهان بهاری به سمت تپه حرکت کردند.
در فاصله زمانی کوتاهی از رفتن بچهها به ناگاه صدای انفجار منطقه را در بر گرفت، دود از سمتی که شایان و دیگر بچهها رفته بودند بلند شد، نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است، ترس و وحشت تمام وجودم را در برگرفته بود، شایان را دیدم که با سر و دست خونی به سمت پایین تپه در حرکت بود چند قدمی برنداشته بود که به زمین افتاد تلاشهای برادرش که همراهش بود برای بلند کردن شایان از زمین فایده نداشت.
همسرم ضجه میزد و میخواست خود را به آنان برساند سراشیبی تپه را در پیش گرفتم از ناراحتی و نگرانی نای حرکت از پاهایم گرفته بود و هرچه سعی میکردم فایده نداشت، به زمین میخ شده بودم، فقط از دور شایان را میدیدم که در میان خون میغلطید، انگار زمین پاهایم را محکم در آغوش گرفته بود.
صاحب باغ که از دور شاهد وضعیت پیش آمده بود خود را با سرعت به ما رساند و فرزندم را از تپه پایین آورد، شایان در خون میغلطید، با 115 تماس گرفتیم و آمبولانس که رسید، شایان با وجود اینکه درد زیادی میکشید هنوز هوشیار بود..
نباید خوابش ببرد، این را پزشک گفت، من هم با وجود اینکه میدانستم تمام وجود طفل 11 سالهام را درد فراگرفته است تا رسیدن به سنندج مدام با او حرف میزدم، گفتوگویی که جوابی جز ناله و آه شایان و خون به دل شدن من نداشت.
50 دقیقه نفسگیر گذشت به بیمارستان کوثر رسیدیم و بلافاصله اقدامات درمانی آغاز شد. راضی بودم هر دو چشم و دستانم را از دست بدهم، اما برای شایان این اتفاق نیفتد.
پدر از دستان از مچ قطع شده، چشم تخلیه شده، گوش افتاده و شکم پاره فرزندش که میگوید، باز اشک امانش را میبرد، آنقدر ضجه میزند که اطرافیانش به سمتش میآیند و این بار عموی شایان است که به جای پدر صحبت میکند..
عموی شایان هم گویا آن روز همراه خانواده همسفر خانواده برادرش بوده است، از تعریف تلخیهایی که آن روز میگذرد میگوید، فرزند 11 ساله برادر من قربانی بیتدبیری کسانی شد که باید در زمان خودش کار میکردند، اما به وظیفه خود عمل نکردند.
مگر میشود منطقهای مین داشته باشد، اما برای هشدار مردم علامت نگذارند، این را با عصبانیت میگوید و ادامه میدهد که باغی که ما برای استراحت در آن نشستیم اصلاً نشانی مبنی بر اینکه پایگاه دوران جنگ باشد نداشت، حتی آثاری از پایگاه هم مشهود نبود.
مکانی که تابلو و سیم خاردار نداشت، آیا میتوانست از دیدگاه ما محلی ناایمن در بحث وجود مین و پایگاه نظامی باشد.
معمولاً مکانهای نظامی را با سیمخاردار و حتی علائم هشدار دهند مشخص میکنند، به گونهای که حتی حق عکس گرفتن هم ندارید.
اینجا نه سیم خاردار و نه تابلوی هشداری بود، ما هم که علم غیب نداریم منطقهای که به قول مسؤولان سالها پیش جشن مینزدایی در آن گرفته شده الان کودک ما را به کام سرنوشت تلخ و آینده نامعلوم کشانده است و در این میان تازه از ما میخواهند مقصر را مشخص کنیم؟!
دو روز بعد از وقوع حادثه برای تکمیل گزارش پاسگاه وقتی به محل رفتیم، تازه اداره مینزدایی آمده و در این نقطه تابلوی خطر گذاشتهاند، شاید اگر شایان ما قربانی مین نشده بود و این مکان همچنان از دیدگاه مسؤولان بیخطر بود!
همان روز جلوی چشم خودمان در همان نقطه حادثه دو مین دیگر توسط گروه مینزدایی منفجر شد، گروه اعزامی با دیدن شرایط پرخطر منطقه دیگر حاضر به جلو رفتن و ادامه مسیر نشدند.
براساس تحقیقات محلی قبلاً در همین نقطه چندین رأس حیوان بر اثر انفجار مین از بین رفته بودند، اما گویا اصلاً برای کسی مهم نبوده، چراکه اگر غیر از این بود باید تابلویی برای هشدار گذاشته میشد تا امروز تاوان این بیمسؤولیتی را یک کودک 11 ساله و خانوادهاش پرداخت نکند.
انتظار داریم دولت برای این موضوع فکر و چارهای بیندیشد، میگویند خنثی کردن این مینها برای دولت بار مالی دارد، این زیانی که به خانوادههایی چون ما وارد شده آیا از نظر مسؤولان برای کشور بار مالی نیست؟!
30 سال از پایان جنگ تحمیلی میگذرد، اما «مین» همچنان بر پهنه کشورمان سایه انداخته است.
مینی که قرار بود ابزاری برای جلوگیری از پیشروی خیرهکننده نیروهای ایرانی توسط ارتش عراق و جلوگیری از هجمه دشمنان به پایگاههای نظامی در مناطق وسیعی کار گذاشته شد امروز به عنوان «سرباز خفته دشمن» هر از چندگاهی در مناطق مختلف استانهای مرزی از جمله کردستان قربانی میگیرد.
«پاکسازی میادین مین در برخی شهرستانهای استان به پایان رسیده است و امیدواریم تا پایان سالجاری جشن پاکسازی استان از مینهای برجا مانده از هشتسال دفاع مقدس را برگزار کنیم»، این خبری بود که 17 مردادماه سال 90 علیرضا شهبازی استاندار وقت کردستان اعلام کرد و رسانهای شد.
شهبازی همان زمان اعلام کرده بود: برنامههای آموزشی مستمر و خوبی در سطح استان به ویژه در شهرستانهای مرزی برگزار شده است و استان کردستان در زمینه تخصیص بودجه و اعتبار در راستای پاکسازی مناطق آلوده نیز با هیچ مشکلی روبرو نیست و تمام مسؤولان و مدیران اجرایی استان آماده هرگونه همکاری با گروههای پاکسازی هستند.
6 سال از این وعده میگذرد اما نه تنها جشن پاکسازی مناطق آلوده به مین کردستان برگزار نشد بلکه هر روز به آمار قربانیان ناشی از انفجار مینهای باقیمانده از دوران هشت سال جنگ تحمیلی افزوده میشود.
وعدههای مسؤولان کردستان برای پاکسازی کردستان از مین تنها به استاندار اسبق خلاصه نشد، چراکه عبدالمحمد زاهدی استاندار دولت یازدهم کردستان نیز در سال 92 در جلسات متعدد از جمله در دیدار با معاون حقوقی و پارلمانی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و اعضای مرکز مینزدایی کشور عنوان کرده بود، پاکسازی میادین و مناطق آلوده به مین باید شتاب بیشتری بگیرد.
زاهدی عنوان کرده بود: دولت در کردستان تمام تلاش خود را به کار خواهد گرفت تا بتواند به بهترین شکل ممکن امر پاکسازی را اجرا کند.
«دشمن خاموش» تعبیری است که برای مین به کار برده میشود، مینها سربازان خفته در خاک ایران اصطلاحی است که صدام برای این دشمن خاموش به کار گرفته بود.
براساس آمارهای موجود بیش از 16 میلیون مین در دوران جنگ تحمیلی در خاک ایران کاشت شده است که امروز این کاشتهها با قیمت جان برداشته میشود.
میگویند پاکسازی مناطق آلوده به مین هزینهبردار است، اما آیا شناسایی و آگاهسازی مردم در مورد آلوده بودن مناطق به مین هم هزینهاش بیشتر از آسیبدیدگیهای ناشی از این دشمن خاموش است؟
چندین سال از پایان جنگ تحمیلی میگذرد، اما هنوز هم «مین» در کردستان قربانی میگیرد، قطعا متولیان امر مناطق آلوده به «مین» را میشناسند اما اگر تنها علامتگذاری و یا تابلویی هشداردهنده در این مناطق بگذارند شاید کودکانی چون شایان در اوان زندگی اعضای بدنشان را از دست ندهند اینکه بعد از چنین اتفاقاتی مسؤولان یادشان بیافتد که برای این مناطق علامتگذاری صورت بگیرد « نوشداروی بعد از مرگ سهراب» است.
اینکه چه زمانی قرار است مین از متن زندگی مردم استانهای مرزی چون کردستان حذف شود خدا میداند چرا که حرف تا عمل مسؤولان فرسنگها با هم فاصله دارد.